امروز هر چند با استرس کم و بيش شروع کردم ولي ساعت 9 سرود بهم سود دادو مايه خوشحالي ام شد چرا که محسن ميگفت عه اين روشت ديدي به درد نميخوره. يه باره ورق برگشت .
امروز رو راستش يک کار ديگه هم کردم.
يه پيامک فرستادم گوشي ف.زرنديه- نوشتم اجازه ميدي سوال کنم ازت جواب نداد. ديگه هيچي نکردم.
يه کانال تلگرام ديدم اين مديرش خيلي قشنگ بود براش پيام فرستادم بببخشيد شما ازدواج کرديد نوشت بله بدون اينکه چيزي ديگه جواب بدم سريع پاک کرد
گفتم واقعا اين کشور هست ما داريم براي يک سوال عادي مردم وحشت ميکنند.
مادر-فس.بود.
پدر زنگ زد ک. شماره کار داد که براش پول واريز کنه.
نهار باقالي پلو خوردم.
شام ماست.
عصر هم دلم گرفت يکي ندارم رفتم بيرون يه گشتي با خواهرم زدم پياده روي کرديم اومديم فوق العاده سرد بود.
امروز رو نا سلامتي ميخواستم نوسان ياد بگيرم افتاد براي فردا انگار.
شب ال. اومد گفت تو همون دختره که شنوايي سنج هست رو دوستش داري که به من گفتي بيا ببينش؟ اصلا روم نشد بگم اره بابا چه بکنم. نه ميتونم به اون طرف بگم نه به اين خانواده ام .
رفتم سايت همسريابي چند تا پيام فرستادم کسي خيلي تحويل نگرفت عجبا.
درباره این سایت